سبک زندگی

قصه حضرت مشکل گشا + عکس تزیین مشکل گشا

مجله به روز خدمات مذهبیدر این مطلب به ارائه داستان حضرت مشلیک گوشا و تصویر زازن مشلیک گوشا پرداختیم. با ما همراه باشید.

آجیل نظر مشکلات را حل می کند

این یک رسم دیرینه بوده است که وقتی کسی در تنگنا قرار می گیرد، برای رهایی از دردسر یا دفع مشکل، نذری می شکند. روش کار به این صورت بود که فرد پس از رهایی از مشکل، بسته به نذر، هر ماه یا هر هفته در یک شب جمعه، سه سکه، آجیل یا نخود می خرید و به خانه می برد. در خانه دستمال یا میز تمیزی را روی زمین پهن می کرد و چند نفر از دوستان یا آشنایان را دور این میز جمع می کرد و در حالی که مشغول تمیز کردن نخود یا آجیل بود، داستان خاصی به نام می گفت. “هارکان قدیم” او در نقل داستان برای مردم شهرت داشت.

پس از اتمام داستان، پوست نخود و آجیل را که جمع آوری کرده بود در آب روان می گذاشت و بین حاضران تقسیم می کرد. شکل کلی داستان توزیع آجیل حلال به همین صورت است، اما در برخی از شهرها یا روستاهای کشورمان نحوه بیان داستان کمی متفاوت است و البته این روزها تزیین آجیل حلال نیز یکی از مواردی است که آداب و رسوم این داستان

حکایت حضرت مشلیک گوشا تزیین مشلیک گوشا شعر مشلیک گوشا دعای مشلول مهره مشلیک گوشاحکایت حضرت مشلیک گوشا تزیین مشلیک گوشا شعر مشلیک گوشا دعای مشلول مهره مشلیک گوشا

آجیل حاوی چه چیزی است که به حل مشکلات کمک می کند؟

معمولاً آجیل های حل مسئله شامل 7 عنصر است، یعنی؛ خرما، فندق، پسته، بادام، نخود، کشمش و توت خشک وجود دارد و گفته می شود این آجیل باید بین 7 نفر تقسیم شود. البته این روزها چیزهایی مثل آب نبات، موبایل، گردو و شکلات را هم داخل آجیل می ریزند و بعد از تزیین زیور با تور، روبان، گل های خشک و… بین آجیل ها تقسیم می کنند. مردم

داستان پر دردسر (داستان پیرمرد خارکان)

روزی روزگاری پیرمردی به نام عبدالله بود که تمام عمرش را در بیابان سپری می کرد در نهایت پیری و خستگی هر روز به صحرا می رفت و با قامت خمیده و دست های فرسوده اش. پا، خار می کند تا امرار معاش کند. زندگی برای او و خانواده اش بسیار سخت بود و با بالا رفتن سن عبدالله زندگی آنها سخت تر شد.

عبدالله نذر کرد که کار خود را باز کند و خود را از سختی نجات دهد، پس هر صبح جمعه قبل از سحر جلوی درب خانه اش آب می ریخت.«خضر نبی» مراقب او و خانواده اش باشید. چند روز بعد، یک روز صبح، در حالی که همسر عبدالله مشغول آب و جارو بود، از دور پیرمردی قدبلند و سپید مو ظاهر شد و گفت: از سختی به عبدالله بگو.حل کننده مشکل به یاد داشته باشید و برای کمک گرفتن آغوش او را ترک نکنید. این را گفت و ناپدید شد.
زن به خانه بازگشت و آنچه را که دیده و شنیده بود به عبدالله گفت. عبدالله گفت: این مرد پیامبر خداست. متأسفانه او چیزی از او دریافت نکرد.

خلاصه در آن روز عبدالله اندکی از خانه خود به سوی صحرا رفت و چون فرصت کندن خار را نداشت به غاری رفت تا خاری را که برای روزهای بارانی و برفی ذخیره کرده بود بردارد. وقتی به محل خارها رسید، اثری از خارها ندید، زیرا رهگذری همه آنها را سوزانده بود.

عبدالله متعجب و گیج با یادآوری بارها زندگی تلخ و ناگوار خود و حل مشکلات اشک ریخت. حضرت علی (علیه السلام) به یاد آورد و به زمین افتاد. بعد از چند لحظه یک پرواز سبک به سمتش آمد. پس سر او را گرفت و دلداریش داد و سنگهای سوزان به او داد و گفت: این سنگها را بفروش و زنده باش و هر شب جمعه به یاد ما باش. این را گفت و از دیدگان ناپدید شد.

عبدالله خدا را شکر کرد و سنگ ها را در کیسه گذاشت و به شهر رفت. وقتی به خانه اش رسید، سنگ ها را بیرون آورد و روی طاقچه گذاشت و ماجرا را برای همسر و فرزندانش تعریف کرد و به هر یک از آنها قولی داد و تسلیت گفت. شب که شد، کلبه عبدالله از نور آن سنگ ها مثل روز روشن شد و عبدالله فهمید که سنگ ها نگین شب هستند.

چون صبح شد عبدالله سنگها را گرفت و پنهان کرد و یکی از آنها را با خود به بازار برد. جواهرفروش آن قطعه سنگ را به قیمت بسیار گرانی خرید و عبدالله به جای آن شکر خرید و برای زن و فرزندانش لباس و غذا خرید.

داستان حضرت مشلیک گوشا تزیین مشلیک گوشا داستان پیرمرد خورکان شعر مشلیک گوشا آجیل مشلیک گوشاداستان حضرت مشلیک گوشا تزیین مشلیک گوشا داستان پیرمرد خورکان شعر مشلیک گوشا آجیل مشلیک گوشا

کم کم زندگی خود را توسعه داد و قصرهای شگفت انگیزی برای خود و سه دخترش تدارک دید و سختی حفاری در بیابان را آسان کرد، وقتی زندگی او از هر نظر احیا شد، به فکر حج و حج بود. از طرف خدا پس وسایل سفر خود را آماده کرد و به حج رفت. عبدالله به همسر و سه دخترش دستور داد شعری برای حل مشکلات فراموش نکنید و هر شب جمعه بگویید.

در غیاب عبدالله، روزی دختر پادشاه از قصر عبدالله گذشت و چون شکوه آن قصر را دید، تعجب کرد و پرسید: این دستگاه سلطنتی کیست؟ داستان پیرمرد خورکان را برای او تعریف کردند و اینکه چگونه او برای حل مشکلات معجزه می کرد، دختر پادشاه خواستار ملاقات دختران آن پیرمرد خورکان شد و از آنها دعوت کرد تا به او بپیوندند.

پس از دوستی دختران عبدالله با دختر پادشاه، شعر حضرت مشكل گوشه و دستور پدر را فراموش كردند.

روزی دختر پادشاه در حوض باغ با دختران عبدالله بازی می کرد که کلاغی گردن مروارید دختر پادشاه را ربود و به بالای چنار برد. دختران عبدالله که در آب بودند، پیش از دختر پادشاه از آب بیرون آمدند و لباس های خود را پوشیدند. بعدها که دختر پادشاه از آب بیرون آمد، اثری از گردنبند او ندید و هر چه جستجو کردند، آن را نیافتند.

دختر پادشاه به دختر عبدالله مشکوک شد و گفت: پرواز من با توست چون زود از آب بیرون آمدی و یقیناً این دم و دستگاه و ثروتی که یافتی نیز از دزدی است نه از حل مشکلات، پس کجاست. آن را؟ سازمان؟

پس ماجرا را نزد شاه آوردند، پس پادشاه دستور داد همه آنان را زندانی و اثاثیه آنها را مصادره کنند و مأموری را نیز فرستاد تا عبدالله را دستگیر کند و به راه حج بیاورد. شوالیه ها به دنبال عبدالله رفتند و اسب او را گرفتند و نزد شاه آوردند و به زندان انداختند. چند روزی گذشت و عبدالله بار دیگر پیرمردی باهوش حضرت خضر نبی الله را در خواب دید و به عبدالله گفت: چرا؟ شعری برای حل مشکلات فراموش کردی؟

عبدالله با گفتن این سخن، از خواب بیدار شد و فهمید که این همه بدبختی برایش دردسر است که شعر را فراموش کند و چون شب جمعه فرا رسید، از زندانبان التماس کرد که برایش نخود و کشمش آماده کند. زندانبان مقداری نخود و کشمش تهیه کرد و به عبدالله داد. پیرمرد با دل شکسته زندانیان را دور خود جمع کرد و شعری سخت برای آنها گفت و بسیار گریست. در همان شب پادشاه در خواب مولای صالحان حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را دید. علمای حلال گفتند: عبدالله و اهل بیتش بی گناهند و گردن دخترت در چنار لانه قارچ است. این را گفت و از دیدگان ناپدید شد.

پادشاه از خواب بیدار شد و دستور داد تمام لانه های کلاغ را جستجو کنند. گردنبند مفقود شده در لانه کلاغی پیدا شد و پادشاه بلافاصله دستور داد عبدالله و خانواده و اثاثیه آنها را آزاد کنند و به احترام همه اسیران را آزاد کرد.

تا زمانی که عبدالله در قید حیات بود، همنشین شاه و مورد احترام عموم و عوام بود و شعر حضرت مشلیک گوشا را در هیچ شب جمعه ای فراموش نمی کرد.

مشکل هر چه باشد، حل مشکل علت آن است

دریای حق، دریای بیکران علی است

در زیر مجموعه ای زیبا از زیورآلات حل مسئله و آجیل را برای شما آماده کرده ایم که با آن می توانید ایده بگیرید و به نذر خود عمل کنید.

مجموعه ای خلاقانه و زیبا از دکوراسیون حل مسئله

مجله مجله به روز آنلاین

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا